آریو برزنآریو برزن، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

برای دردانه ام...

شب یلدا و پایان 6 ماهگی

سلام شیرینم سلام همه ی دار و ندارم سلام فدای بند بند وجودت که با وجود کوچولویه نازت یه دنیا گرمی دادی به خونمون  از شب یلدا برات بگم که مصادف شد با ورودت به هفتمین ماه زندگیت زندگیه من شب یلداست وشما با کمک میشینی بدون کمک چند ثانیه بعد رو به جلو میشی و از حالت نشسته به دمر تبدیل میشی...سینه خیز هم یه مقدار میری که عاشق تلاشتم ...تو شب یلدا رفتیم خونه ی مادر جونینا که تنها بودنو دایی یونس امسال پیشمون نبود ...دور هم بودیمو شام خوردیمو بعدش رفتیم خونه ی مامانبزرگ پدری که اونجا دو تا عمه ها و بچه هاشون منتظرمون بودن جوجه ی مامان خیلی خسته شده بودی و تو ماشین خوابت برده بود اما اونجا بیدار شدی و دل همه رو بردی با اینکه خواب...
1 دی 1391

تولد مامان فرزانه

دیشب تولدم بود ...اولین تولدم که تو تو بغلم بودی...نمیدونی چقدر خوشحال بودمو هستم ...پارسال 28 آذر تو دل مامانی بودی ..پارسال این موقع حتی تکوناتو احساس نمیکردم چه زود گذشت این یه سال و حالا تو 6 ماهه که اومدی پیش منو بابا فرهاد...همه ی مناسبتامون رنگ و بوی دیگه ای گرفته جوجه خروس من ...امیدوارم همیشه تو جشن و شادی باشی حالا یه عکس از دیشب برات میزارم       ...
29 آذر 1391

جوونه زدن اولین مروارید و آش دندونی

سلام موش موشک مامان... همه زندگیه من امروز ساعت 7 عصر روز جمعه 24 آذر وقتی که فقط 6 روز دیگه مونده که نیم ساله و وارد ماه هفتم زندگیت بشی داشتم بهت شیر میدادم که دیدم سر شیشتو بد جور به دندونت میکشی همون موقع دست کشیدم رو  لثت و دستم به تیزی رو لثت خورد بلللللللللللله مامانی اولین مرواریدت جوونه  زده نمیدونی چقدر خوشحال شدمو ذوق کردم آخه از ماه سوم همینجور  مشتت تو دهنته و بد جور لثه هات میخواره این آخرا خیلی بیقرار بودی همه چیزو به لثت میکشیدی اونم با حرص ... زودی به با با فرهاد خبر دادمو اونم حسابی قربون صدقت رفت مثل همیشه همینطور به مادر جونینا زنگ زدمو  حسابی خوشحالشون کردم...ح...
25 آذر 1391

شروع شش ماهگی

سلام عشق مامان... سلام چراغ خونمون ... سلام یکی یه دونمون... دورت بگردم وجودم که اینقدر شیرین و خوردنی شدی...همه رو عاشق و شیفته ی خودت کردی ...من که با وجود تمام خستگیایی که بعضی وقتا دارم ...تا میرم یکم استراحت کنم و شما پیش بابا فرهاد باشیو باهم بازی کنید زودی دلم برات تنگ میشه...نمی دونم همش باید کنارت باشم و تو جلو چشام...خدا جونم تمام دلخوشیه زندگیمه این جینگیل من..خیلی مواظبش باش... چند روز پیش رفتم سراغ لباسات که حالا واست کوچیک شدن...مامانی نمی دونی چه حالی داشتم لباسی که تو بیمارستان بعد دنیا اومدنت تنت کردیم جورابات کلاهت خیلی کوچولو بودنو ناز ...دوباره روز اولی که اومدی پیشم مثل فیلم اومد جلو چشام...عاشقتم مامان من این حس...
20 آذر 1391

5 ماهگیه آریو برزن

عزیزتر از جانم آریو برزنم سلام... عشق مامان 5 ماهه که از زمینی شدنت میگذره پسر نازم...و شما روز به روز بزرگتر میشی و کارات (شیرین کاریات) بیشتر میشه هر روز داری خواستنی تر میشی عزیزم ... نفسم به نفست بستس جگر گوشه ی من...بینهایت خوشحالم و خدا رو شکر میکنم به خاطر حضورت تو زندگیم پارسال 5 آبان بود که فهمیدم یه نی نی تو دلم دارم یعنی یک ماه بود که شما تو دلم جا خوش کرده  بودی و امسال تو این تاریخ شما 5 ماهه که اومدی پیشمون...مامانی همیشه خاطره ی خبر خوش  اومدنت تو زندگیم واسم جزء بهترین خاطراتمه و از اون بهتر روز زمینی شدنت... عزیز دلم از الان برات بگم که حسابی شیطون شدی اسمتو گذاشتم شیطونک آخه یه جا بند نمیشی همش م...
16 آبان 1391