شروع شش ماهگی

سلام عشق مامان...

سلام چراغ خونمون ...

سلام یکی یه دونمون...

دورت بگردم وجودم که اینقدر شیرین و خوردنی شدی...همه رو عاشق و شیفته ی خودت کردی ...من که با وجود تمام خستگیایی که بعضی وقتا دارم ...تا میرم یکم استراحت کنم و شما پیش بابا فرهاد باشیو باهم بازی کنید زودی دلم برات تنگ میشه...نمی دونم همش باید کنارت باشم و تو جلو چشام...خدا جونم تمام دلخوشیه زندگیمه این جینگیل من..خیلی مواظبش باش...

چند روز پیش رفتم سراغ لباسات که حالا واست کوچیک شدن...مامانی نمی دونی چه حالی داشتم لباسی که تو بیمارستان بعد دنیا اومدنت تنت کردیم جورابات کلاهت خیلی کوچولو بودنو ناز ...دوباره روز اولی که اومدی پیشم مثل فیلم اومد جلو چشام...عاشقتم مامان من این حس شیرینو مدیون تو ام عزیزکم...

آریو برزنم ...

بند دل من...

به خنده های زیبای تو بند است

مامانی روز 4شنبه اول آذر ماه رفتیم مطب دکتر واسه چکاب...  7900 وزنت بود و 66 سانت قدت ...فدات بشم که داری مرد میشی...ایشالا همیشه تنت سالم باشه آریو جونم ...تو مطب مرحله ی دوم شنوایی سنجی رو هم انجام دادیم که اول شش ماهگی موعدش بود و خدارو شکر گوشات سالم و شنواییت هیچ مشکلی نداشت...مرحله ی اول شنوایی سنجی رو تو بیمارستان کسری روز سوم تولدت انجام دادیم ...از دکی واسه شروع غذای کمکی سوال کردم آخه مامان دوست دارم هر چه زودتر واست فرنی و حریره بادوم و سوپ درست کنم که آقای دکتر گفت این ماهم صبر کنم از شروع ماه هفت غذا خورت کنم....ههههههههه....کلی هیجان دارم واسه اون روزا...البته شکر خدا وزنگیریت خوبه واسه همین دکتر لزومی واسه زود شروع کردن غذا نمیبینه...پیش دکترت همش داشتی کنجکاوانه اتاقشو نگاه میکردی که ایشون گفتن ماشالا پسرتون کنجکاو و باهوش هم هست...کلی هم با اسمت حال میکنه هردفعه و منو بابا فرهادو بابت انتخاب اسمت تحسین میکنه...قربون خودتو اسمت بشم مامانی ...

راستی مامانی اتقدر شیطون شدی که وقتی بیداری تو گهواره بند نیستی همش پاهاتو ازش میندازی بیرون و  با دست میگیری میخوای بلند شی از توش بیای بیرون حالا ازین حرکتتم عکس میگیرم و برات میزارم خلاصه یه لحظه نمیشه ازت غافل شد...

آخ جون حالا میخوام یه شیرین کاری انجام بدم... 

 چیه؟؟هاااااان؟؟؟

 ههههههه...نترس مامان کاری باهات ندارم....

 این شیر منه!؟

کشتی گرفتن آریو برزن با ببیی...

سایر...